جدول جو
جدول جو

معنی لسان الحق - جستجوی لغت در جدول جو

لسان الحق
(لِ نُلْحَق ق)
هو الانسان الکامل المتحقق بمظهریه الاسم المتکلم. (تعریفات). لسان حق. انسان کامل
لغت نامه دهخدا
لسان الحق
زبان خدا، مرد خدا زبان حق (خدا)، انسان کامل (چون مظهریت اسم متکلم است)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسان الحمل
تصویر لسان الحمل
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نِ حَق ق)
زبان حق. لسان الحق:
هر که باشدلسان حق جانا
به کلام خدا بود گویا.
(ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ لاه)
حجت و کلام خدای. یقال فلان ینطق بلسان اﷲ. (منتهی الارب). رجوع به لسان شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ بَ)
پیش رفتگی آب در خاک. خلیج: بحر قلزم لجه ای است از دریای هند و آن را بحر احمر گفته اند. طرف شرقیش دیار یمن و عرب است و طرف غرب.... و طول این بحر بر وریب طول و عرض ربع مسکون است و از قلزم تا یمن چهار صد و شصت فرسنگ باشد و عرضش بر صفت رودی یا بحیره است چنانکه از قصبۀ قلزم تا چند فرسنگ از این رو بدان رو دیدار دهد. و آن رالسان البحر خوانند... (نزهه القلوب چ اروپا ص 234)
سیپیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سیبیا و رجوع به آذاریقون و ارنب البحر شود. قناطه. استخوان سیبیا. خزفه سیبیا. استخوان سرطان بحری. سیپیاست. (فهرست مخزن الادویه). زبدالبحر. کف دریا
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ بَرر)
پیش رفتگی خاک در آب. دماغه. شبه جزیره: واللسان لسان البر الذی ادلعه فی الریف علیه الکوفه الیوم والحیره قبل الیوم. (معجم البلدان ذیل کلمه لسان)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ)
زبان حال. مادل علی حاله الشی ٔ او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. (اقرب الموارد). قال اﷲتعالی: ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاهدین علی انفسهم بالکفر. (قرآن 17/9) ، ضروره انهم لم یشهدوا علی انفسهم بالسنتهم و انما شهدوا بالسنه احوالهم
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ حَ مَ)
زبان بره. آذان الجدی. (بحرالجواهر). نباتی است دوائی، ای سری قوم. (مهذب الاسماء). نباتی است قابض و مجفف. بارتنگ. بارهنگ. گیاهی است برگش مشابه به زبان بره. تخمش را به فارسی بارتنگ گویند. برای دفع اسهال نافع است. (غیاث). بردوسلام. خرقوله. (بحر الجواهر). ذنب الفاره:
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی.
صاحب اختیارات بدیعی گوید: نباتی است مانند زبان بره به شیرازی آن را ورق بارتنگ خوانند وآن دو نوع بود بزرگ و کوچک و ورق نوع کبیر بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیه و ارضیه. بمائیه مبرد بود و با رضیه قابض و سودمندتر آن بزرگ تر بود که تازه بود طبیعت آن سرد و خشک است در دوم ورق وی قابض و رادع بود، منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود اصل وی چون از گردن صاحب خنازیر بیاویزند نافع بودو وی ورمهای گرم و شری و خنازیر و آتش فارسی و دأالفیل و صرع و نمله و سوختگی آتش را نافع بود و آب ورق وی قلاع را مفید بود و شیافات چشم را چون بوی بگدازند سودمند بود گویند که تب غب را نافع بود و آب ورق وی چون بیاشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده و گویند در تب ربع چهار عدد. اصل وی بر گزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح آن مصطکی و سلیخه بود و بدل آن ورق حماض بستانی بود. حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی بارتنگ و به ترکی ’باغ یرپاغی’ نامند و از جنس مرماخور است و صغیر و کبیر میباشد صغیر او را برگ کوچک و باریک و ملاست بیشتر و ساقش پراکنده و مایل به طرف زمین و گلش در طرف ساق و زرد و تخمش سیاه و کوچک و ساق قسم کبیر او به دستور (؟) پراکنده و مایل بسرخی وقریب به ذرعی میشود و تخمش ریزه تر از تخم صغیر و گلش مانند او و بیخ هر دو سست و با زغبت و نهایت سطبری آن تا بقدر انگشتی و منافع کبیر زیاده بر صغیر و ازمطلق آن مراد صغیر است. در دوم سرد و خشک و برگ و تخم او الطف و جالی و رادع و قابض و مقوی جگر و مفتح و حابس نزف الدم جمیع اعضاء و پختۀ برگ و بیخ او با نمک و سرکه و عدس رافع اسهال دموی و عصارۀ او مسکن تشنگی و جهت فساد هضم و دق و سل و نفث الدم و سدۀ سپرز و جگر و ضعف آن و سدر و صرع و تبهای حاره و ربو و جوشش دهان و لثه و قرحۀ ریه و قئی الدم و سدّۀ گرده و حرقهالبول و سیلان حیض و خون بواسیر و ضماد و ذرور او جهت التیام زخمها و ورم آن و سوختگی آتش و داءالفیل و قروح خبیثه و ساعیه و آکله و نار فارسی و قطور آب او جهت درد گوش حار و امراض چشم و حمول او جهت درد رحم و اختناق آن و نواصیر و ضماد برگ او منقی چرک زخمها و التیام دهنده تازۀ آن و رادع اورام حارّه و شری و با نمک رافع سمیت زخم سگ دیوانه گزیده و با سفیداب جهت باد سرخ و مضمضۀ طبیخ او و طبیخ بیخ آن جهت امراض دهان نافع و گویند مضر ریه است و مصلحش عسل و عصارۀ او مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدر شربت از آب او ده مثقال تا نیم رطل و بدلش حماض بستانی است و گویند بالخاصیه سه عدد بیخ چون او را با چهار وقیه شراب ممزوج به آب بنوشند رافع تب غب و چهار عدد آن رافع ربع است و تخم او در افعال مانند عصارۀ آن و بودادۀ او قابض و مغری (؟) و مقوی امعا و رافع زحیر و قدر شربتش تا سه درهم است و عرق بارتنگ در تقویت قوّت ماسکه بیعدیل و در سایر افعال خفیف تر از عصارۀ اوست - انتهی. ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: لسان الحمل ’اورباسیوس’ گوید به لغت رومی ارنغلوسن و اوروطوس و بلاطنین هم گویند و بسریانی لسانا امرا و به پارسی هرگوش و خرگوش خوانند و در منقول آورده که به یونانی ارتوغلوس گویند و گویند که ارنو به لغت ایشان بره را گویند و غلوس زبان را و به زبان لطینی اورا بلنطینی گویند و آن نوعی است از انواع نبات اسبغول جز آنکه برگ او از برگ اسبغول درازتر بود. ’دوس’ گویدآن دو نوع است آنچه مقدار او بزرگتر است نفع او بیشتر. طبری اذن الحمل ذکر کرده است و ظاهر است که مراد نبات اذن الحمل یا نبات اسبغول است. ’ص اونی’ گوید سرد و خشک است در دوم و اورام حاد را بنشاند و سوختگی آتش را نافع بود درد گوش گرم را سود دارد و قروح امعا را مفید بود و این منافع در تخم او زیاده بود اسهال صفراوی را دفع کند و نزف الدم را مفید بود و نواصیرو قروح خبیثه را نافع بود و اگر بیخ او را در آب بپزند و به آن مضمضه کنند درد دندان را تسکین دهد و بیخی که پخته باشد در معالجۀ گرده و جگر سودمند بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). ضریر انطاکی در تذکره گوید: نبت معروف و کانه فی الحقیقه ضرب من المرماخور کبیر و صغیر کلاهما اصفرالزهر حبه کالحماض غض عریض الورق لطیف الزغب بارد یابس فی الثانیه ینفع من الدق والسل والربو و نفث الدم و قروح الفم و الرئه واللثه و الطحال و الکلی وحرقه البول والنزف شربا والاورام طلاء و القروح ضماداً و ذروراًو یلحم و یجلو و یمنع الصرع و حرق النار و داءالفیل و سعی النمله و انتشار الاواکل والنار الفارسیه و الحمیات و مطلق السدد و ضعف الکبد مطلقاً و اوجاع الاذن قطوراً والعین مع ادویتها و النواصیر و الارحام فرزجهو هو یضرالرئه و یصلحه العسل قیل و الطحال و یصلحه المصطکی و شربته من اوقیه و نصف الی نصف رطل و من بزره مثقال. و من خواصه ان تعلیقه ینفع الخنازیر و شرب ثلاثه اضلاع (؟) منه لحمی الغب و اربع و للربع - انتهی. لسان الحمل الصغیر، آذان الشاه. (ابن البیطار). لسان الحمل الکبیر. بارتنگ. بارهنگ. آذان الجدی
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ حَیْ یَ)
مارزبانک. مارزبان. از انواع سرخسها و در تمام نقاط مرطوب و معتدل فراوان است و هر پایۀ آن دارای دو برگ است که یکی گسترده و دیگری بصورت ساقه ای است که هاگدانها مانند سنبله ای بر روی آن قرار گرفته اند. برای بند آوردن خون و التیام جراحات و به عنوان قابض به کار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُصْ صِ)
ثناء نیکو. ثناء باقی. ثنای نیک و راست. ذکرالحسن. (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نُلْ حَ)
محمود بن احمد نیشابوری. تصانیف او در انواع علوم در اطراف جهان مشهور است، و جمله مقبول و چون بسمع او رسید که در بلاد مغرب تفسیری ساخته اند پنجاه مجلد او در معنی یک آیت که آفریدگار میفرماید ’و فی انفسکم اء فلاتبصرون’ صد دفتر تألیف کرد. (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 233)
لغت نامه دهخدا
خوشه آبی: آبزبانه از گیاهان گیاهی است آبزی از تیره نایاداسه و از رده تک لپه ییها. این گیاه علفی است و دارای ساقه خزنده و برگهای قلبی شکل متقابل و شفاف است. گلهایش سبز رتنگ و کوچک و دارای آرایش سنبله میباشند. از عصاره انساج اسن گیاه جهت رفع خارش های جلدی و مخاطی استفاده مینمایند سنبله آبی جار النهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان البر
تصویر لسان البر
دماغه پیش رتفتگی خاک در آب دماغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الحال
تصویر لسان الحال
زبان دم زبان حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الحمل
تصویر لسان الحمل
زبان بره خرگوشک بزوشه جرغول جرغون
فرهنگ لغت هوشیار
سرخس خونبند، گیاه مار زبان گونه ای سرخس که در تمام نقاط مرطوب و معتدل فراوان است و هر پایه اش دارای دو برگ است یکی گسترده و دیگری بصورت ساقه که هاگدانها بصورت سنبله ای بر روی آن قرار گرفته اند. از انساج این گیاه برای بند آوردن خون و التیام جراحات و بعنوان قابض استفاده میشود، مار زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الله
تصویر لسان الله
زبان خدا فرمان خدا زبان خدا، حجت و کلام خدای
فرهنگ لغت هوشیار